مشاهدات و مطالعات حاكي از آن است كه بسياري از افرادي كه داراي IQ يا هوش بهر بالاتر از متوسط هستند در عمل توفيق چنداني در تحصيل و اشتغال و … ندارند. اين موضوع منجر به مطرح شدن اين پرسش شد كه چه عوامل مؤثر ديگري در كنار هوش بهر تعيين كننده هستند؟ بررسيهاي دقيقتر علمي – روانشناسي براي يافتن پاسخ اين سؤال “هدايت با کمک ابزاری به نام احساس يا هوش هيجاني” را مطرح ساخت. امروزه در اكثر كشورهاي پيشرفته، در مؤسسات، سازمانها و مراكز صنعتي و به خصوص در مصاحبههاي استخدامي بحث بهره هيجاني و هوش هيجاني مطرح شده و كاربرد فراوان يافته است. در گذشته در مصاحبههاي استخدامي بيشتر به IQ (بهره هوشي) يك فرد توجه ميشد، ولي در حال حاضر معيارهاي استخدامي در اين كشورها بر بهره هيجاني يا هوش هيجاني فرد تأكيد دارد زيرا مشاهده شده است، كه هوش هيجاني بالا در موفقيت افراد تأثير فراواني دارد البته مشروط بر آن كه فرد از يك بهره هوشي (IQ) نرمال برخودار باشد.
در حال حاضر دانش آموزان و دانشجويان در مقايسه با گذشته از اختلالات هيجاني بيشتري رنج ميبرند و تجاربي چون خلق منفي، حاد يا مزمن، احساس ترس، اختلال هيجاني، واكنشهاي هيجاني گيج كننده، تعارض عاطفي دو سوگرايانه و ابراز خلق نامناسب را بيش از پيش تجربه ميكنند. مفهوم هوش هيجاني عاملي در موفقيت و سازگاري خانوادگي محسوب ميشود، همچنين اين مفهوم در توانايي مديريت در تجارت، رهبري و سازمان دهي نيز كاربرد دارد و در محيطهاي كاري، حرفهاي و شغلي نيز ملاحظه ميگردد. مفهوم مذكور در خودشناسي نيز مورد استفاده است و در آموزش و مهارتهاي تحصيلي ديده ميشود. تعدادي آن را در روان درماني فردي نيز به كار ميگيرند.
تعريف هوش هيجاني(EQ)
اصطلاح هوش هيجاني در سال 1995 توسط دانيل گلمن مطرح شد و بحثهاي بسياري برانگيخت. پژوهشگران با ارزيابي مفاهيمي چون مهارتهاي اجتماعي، تواناييهاي بين فردي، رشد رواني و وقوف فرد بر هيجانهاي خويش، توان كنترل آن هيجانها به توصيف و تبيين هوش هيجاني (غير شناختي) پرداخته اند.
“مي ير” و “سالوي” هوش هيجاني را چنين تعريف ميكنند: هوش هيجاني شامل توانايي دريافت دقيق احساسات و هيجانها، ارزيابي و بيان آن، توانايي شناسايي و تنظيم هيجانات به منظور رشد عقلاني است.
ديدگاه گلمن اين است كه هوش هيجاني يعني توانايي مهار تمايلات عاطفي و هيجاني خود، درك خصوصيترين احساسات ديگران، رفتار آرام و سنجيده در روابط انساني و خلاصه همان طور كه ارسطو گفته است: « مهارت نادر به حق عصباني شدن در حد و اندازه معقول، در زمان مناسب، با دليل موجه». به عبارت ديگر، فردي كه از هوش هيجاني بالايي برخوردار است، به خوبي ميتواند احساسات خود را مهار كند و آنها را به شكل مناسب بيان كند. چنين فردي به دليل داشتن حس همدلي بالا و كنترل مناسب بر هيجانات خود در روابط بين فردي موفقتر است و در نتيجه از امكانات و موقعيتهاي بهتري در زندگي برخوردار ميگردد.
ابعاد هوش هيجاني از ديدگاه بار- آن
بار- آن هوش هيجاني را عامل مهمي در شكوفايي تواناييهاي افراد براي كسب موفقيت در زندگي تلقي ميكند و آن را با سلامت عاطفي و در مجموع، سلامت رواني مرتبط ميداند.
وي در سال 1997 پرسشنامهاي را براي سنجش هوش هيجاني تهيه كرد. اين پرسشنامه بر اساس گزارش كمي شخص آزمودني پاسخ داده ميشود و سپس اطلاعات بر اساس پنج عامل مركب و مقياسهاي چندگانهي زير جمع آوري ميگردد:
عامل اول) هوش درون فردي: به توانايي تشخيص و درك احساسات شخصي، بيان احساسات، عقايد و افكار و دفاع از حقوق فردي به شيوهاي غير مخرب و رها بودن از وابستگي هيجاني اطلاق ميشود.
عامل دوم) هوش بين فردي: به معني توانايي همدلي يعني آگاهي، درك و ارزيابي احساسات ديگران است. ارتباط بين فردي به معني ايجاد و حفظ روابط رضايت بخش دو طرفه (كه شامل ابراز و دريافت محبت است) ميباشد. همچنين هوش بين فردي بالا به معناي مسئوليت پذيري اجتماعي بالا ميباشد.
عامل سوم) قابليت انطباق: سازگاري شامل توانمنديهاي حل مساله، ارزيابي واقعيت، انعطاف و پذيرش است.
عامل چهارم) كنترل استرس: توان تحمل وقايع ناخوشايند و شرايط استرسزا و همچنين مقاومت يا به تأخير انداختن يك تكانه، سائق يا وسوسه براي عمل كردن ميباشد.
عامل پنجم) خلق عمومي: توانايي رضايت از زندگي و شاد بودن و داشتن نگرش مثبت يا ثابت، حتي در زمان بداقبالي
خورده مقياسها عبارتند از:
1- خود آگاهي هيجاني:
خودآگاهي هيجاني توانايي شناخت احساسات خود، تفكيك آنها، آگاهي از احساس خود و چرايي آن. نمونه بارز فقدان اين توانايي در بيماران ناگوياي هيجاني ديده ميشود.
2- قاطعيت:
قاطعيت، توانايي بيان احساسات، عقايد و افكار خود و دفاع از حقوق خود به شيوهاي منطقي، غير مخرب و غير فحاشانه، قاطعيت شامل سه بعد ميباشد:
الف) توانايي بيان احساسات (مثلا پذيرش خشم، صميميت و … و ابراز آن)
ب) توانايي بيان آشكار عقايد، افكار و باورهاي خود (خوشآيند و ناخوشآيند) و اتخاذ تصميم راسخ و روشن، حتي اگر به قيمت محروم ماندن از مزايايي باشد و يا انجام آن به لحاظ عاطفي مشكلزا باشد.
ج) توانايي پايداري براي احقاق حقوق خود (يعني به ديگران اجازه ندهيد تا شما را آزار دهند يا از شما نقطه ضعف بگيرند). افراد قاطع، كمرو و خجالتي نيستند. آنها ميتوانند احساساتشان را واضح، مستقيم، بدون خشنونت و پرخاشگري و فحاشي ابراز كنند.
3- حرمت نفس:
حرمت نفس توانايي احترام به خود و پذيرش خود به عنوان شخصي ارزشمند، احترام به خود و دوست داشتن خود آنگونه كه هستيم، بدين معني كه توانايي پذيرش جنبههاي مثبت و منفي قابليتها و محدوديتهاي خود را داريم.
4- خود شكوفايي:
خود شكوفايي، مستلزم شناخت توانمنديهاي بالقوه در فرد، سپس رشد و شكوفايي آنهاست. اين بعد از هوش هيجاني، راهي براي غنا و معني بخشيدن به زندگي فرد است. تلاش براي شكوفا كردن استعدادهاي بالقوه از طريق اهداف مشخص و با گذشت عمر، قابل دستيابي است.
5- استقلال:
استقلال عبارت است از، توانايي خود هدايتگري و خودكنترلي در تفكر و عمل و عدم وابستگي عاطفي. افراد مستقل افرادي متكي به خود در برنامهريزي و تصميمگيريهاي مهم ميباشند و پيش از تصميمگيري، در جستجوي نقطه نظرات ديگران بر ميآيند و به آنها توجه ميكنند، اما تصميم نهايي از آن خود آنهاست.
6- هم دلي:
همدلي توانايي فهم و درك احساسات ديگران، و حساس بودن به چگونگي و چرايي اين احساسات است. همدل بودن يعني، شناخت احساسات ديگران. افراد همدل نگران ديگرانند و نسبت به نگرانيهاي ديگران هم دردي ميكنند.
7- روابط بين فردي:
مهارت ارتباط بين فردي شامل توانايي برقراري و حفظ ارتباطات متقابل است كه صميميت و تبادل محبت از ويژگيهاي آن ميباشد. اين مهارتها نوعي صلاحيت اجتماعي هستند كه در كنار آمدن با ديگران موثر واقع ميشوند. اين قابليتها به فرد امكان ميدهند كه احساسات ديگران را برانگيزد، الهام بخش آنان باشد، افراد را قانع كند، بر آنها تأثير بگذارد، به ديگران اطمينان خاطر دهد و ارتباط صميمي و مداوم را حفظ نمايد. اين نيروي بين فردي مستلزم شايستگيهاي اجتماعي چون خويشتنداري، حس همدلي و مهارت در ابراز احساسات است.
8- مسئوليت پذيري اجتماعي:
مسئوليت پذيري اجتماعي، توانايي ابراز خود به عنوان فردي همكار، كمك رسان و سازنده در گروهاي اجتماعي است. اين بعد از توانايي، با انجام كار با ديگران، پذيرش ديگران، اخلاقي بودن و رعايت قوانين رابطه دارد.
افراد مسئول در روابط بين فردي خود حساساند و ميتوانند ديگران را بپذيرند و استعدادهايشان را به نفع جمع به كار گيرند نه فقط براي خودشان.
9- حل مسأله:
حل مساله توانايي شناسايي و تعريف مشكلات، ايجاد و انجام راه حلهاي مؤثر است. حل مسأله چند مرحلهاي بوده و شامل توانايي پذيرش مشكل و داشتن حس كفايت و انگيزه كافي براي مقابله مؤثر با آن، تعريف و تدوين مشكل تا حد ممكن (مثلا جمع آوري اطلاعات مربوطه)، خلق راه حلهاي متعدد در صورت امكان (مثلا روش مشكل گشايي گروهي). تصميمگيري و به كارگيري راه حلها، با وظيفه شناسي، نظم دهي، روش مندي، نظام دار بودن، دنبال كردن و نزديك شدن به مشكل مربوط است. همچنين اين مهارت به داشتن انگيزه و به كارگيري حداكثر توان، براي مقابله با مشكلات (به جاي اجتناب از آنها) مرتبط است.
10- واقعيت سنجي:
واقعيت سنجي يعني توانايي ارزيابي ارتباط بين آن چه تجربه ميشود با آن چه عيناً وجود دارد. سنجش ميزان ارتباط بين تجربه و واقعيت، شامل تحقيق در باره شواهد عيني براي تأييد، توجيه و اثبات احساسات، ادراكها و انديشهها است. واقعيت سنجي شامل: درك موقعيت كنوني، تلاش براي حفظ شرايط درست و تجربه رويدادها، آنگونه كه واقعا هستند، به دور از خيال بافي و رؤيا پردازي است.
11- انعطاف پذيري:
انعطافپذيري توانايي منطبق ساختن عواطف، افكار و رفتار با موقعيتها و شرايط متغير است. اين بعد از هوش هيجاني به توانايي كلي فرد در سازگاري با شرايط ناآشنا، غير قابل پيش بيني و پويا تكيه دارد.
12- تحمل فشار رواني:
تحمل فشار عبارت است از توانايي مقاومت در برابر رويدادها و موقعيتهاي فشارزا، بدون توقف، همراه با سازگاري فعال و مثبت با فشار، اين توانايي به معني پشت سر گذاشتن موقعيتهاي مشكلساز بدون از پا در آمدن است.
كساني كه تحمل فشار را در سطح بالايي تجربه ميكنند، بحرانها و مشكلات را بهتر پشت سر ميگذارند بجاي آنكه دچار نااميدي و درماندگي شوند.
13- خرسندي:
اين توانايي شامل رضايت از خود، خشنودي كلي و توانايي لذت بردن از زندگي ميباشد. به طور كلي اين جنبه از هوش هيجاني، شامل لذت بردن از جنبههاي مختلف زندگي ميشود. افراد خرسند اغلب احساس خوب و راحتي را در محيط كار، خانه و هنگام فراغت تجربه ميكنند.
وراثت يا محيط كداميك مؤثرند؟
بر خلاف IQ يا هوش بهر كه بيشتر تحت تأثير عوامل وراثتي است و در طول زندگي فرد ثابت ميماند، هوش هيجاني احتمالاً بيشتر تحت تأثير شرايط محيطي است. دانيال گلمن ميگويد: قابليتهاي تشكيل دهنده هوش هيجاني در مجموع، تواناييهاي اكتسابي هستند. به طور كلي در حال حاضر در مورد اين كه هوش هيجاني يك استعداد ارثي است و يا مجموعهاي از تواناييها، قابليتها و مهارتهاي اكتسابي، اتفاق نظر وجود ندارد.
به نظر ميرسد اين امكان وجود دارد كه شخص، با هوش هيجاني زيادي متولد شود اما در آغاز كودكي اين توانمندي به گونهاي آسيب ببيند و منجر به كاهش هوش هيجاني شود. همچنين ممكن است كودكي با هوش هيجاني كم متولد شود اما با الگوي پرورش صحيح، هوش هيجاني وي افزايش يابد.
ريشههاي هم دلي
هم دلي به معناي توانايي شناختن احساسات ديگران، يكي از اركان اصلي هوش هيجاني است. هم دلي در عرصههاي مختلف زندگي از خريد و فروش و مديريت گرفته تا دل باختن و پدر و مادر بودن، دلسوزي براي ديگران و فعاليتهاي سياسي و اجتماعي نقش عمدهاي ايفا ميكند. همدلي بر پايه خودآگاهي بنا ميشود. هر قدر نسبت به احساسات خودمان گشادهتر باشيم، در دريافت احساسات ديگران ماهرتر خواهيم بود.
توانايي دريافت پيامهاي غير كلامي، كليد درك احساسات ديگران است. در اين ميان لحن كلام، حالتهاي بدني و حالتهاي چهره از اهميت زيادي برخوردارند. در آزمايشهايي كه بر روي بيش از هفت هزار نفر در امريكا و هيجده كشور ديگر به عمل آمد روشن شد، افرادي كه در دريافت احساسات ديگران براساس نشانههاي غير كلاميتوانا بودند، انطباق عاطفي بهتري داشتند و محبوب تر و معاشرتي بودند. همچنين مشاهده شد كه زنان در ابراز اين نوع همدلي بهتر از مردان هستند و افرادي كه استعداد توسعه مهارتهاي مربوط به درك عاطفي را دارند، از ارتباط بهتري با جنس مخالف برخوردارند.
همدلی، شهود، بصيرت و خودآگاهی در زمرهي احساسیترين تواناييهای لازم به منظور دست يابی به يک رهبری کارآمد و صحيح به شمار می آيند. واقعيت اين است که مديران میبايست بتوانند به طريقي بر فضای روحی سازمان يا تشکيلاتِ تحتِ نظارت خود مديريت کنند. تواناترين مديران يعني زبدهترين و موفقترينِ آنان اين امر را با بهره گيري از هوش هيجاني امکان پذير ميسازند. اينان افرادی خودآگاه و برخوردار از قدرتِ درکِ بالا ميباشند به طوريکه قادرند هم زمان، در حينِ درکِ شهودی احساسات ديگران و سنجش جو احساسی حاکم بر سازمان و تشکيلاتِ تحتِ نظارتشان به بررسی و ساماندهی احساسات و شرايط درونی خويش نيز بپردازند. اما اين توانايي از کجا منشاء گرفته؟ و مديران چگونه بايد برای به کارگيری و بهره مندی از آن آموزش ببينند؟
آن چه که در مکتب مديريت و منطق عمومی آمده مبتنی بر اين باور ميباشد که هم طبيعت و هم نحوهي پرورش (تغذيه و تربيت) در بارور ساختن اين توانايي بالقوه تعيين کننده است و عواملی چون فاکتورهای ژنتيکي (استعداد موروثی)، تجربيات کسب شده در طول زندگی و آموختههای قديمی موجباتِ پديدار شدن هوش عاطفی را (در سطوح گوناگون و به درجاتِ مختلف) در مديران فراهم ميسازد. از اين روست که هر يک از مديران قادرند تا به طريق خاص و منحصر به فرد از اين توانايی ذاتي استفاده كنند.
در اينجا با ارائه نظرات دو نفر از مديران و محققان در اين زمينه به کشف نكاتي در زمينهي طبيعت هوش هيجاني، چگونگی مديريت بر آن، فوايد و کاربردهای آن و نيز سو استفادههايي که در چگونگی به کارگيری اين توانايي ممکن است حادث شود، ميپردازيم. توجه داشته باشيم نبايد از خطر تسلط و غلبهي اين توانايي ذهنی بر افراد غافل بود. استفادهي ساده لوحانه و يا همراه با سو نيت از اين توانايي میتواند به توقف کار مديران منجر شده و يا در جهتِ عکس موجب شود تا اين افراد با ملعبه قرار دادن كاركنانشان، آنها را به ابزاری به منظور کسب مقاصد شخصی خويش بدل کنند.
دانيال گلمن Daniel Goleman يکی از روسای مشترک انجمن تحقيقاتِ هوش هيجاني در نيوجرسی:
«در صورتی که شما بی نهايت خوش شانس باشيد و تمام آنجه را که برای کسب موفقيت در بازار کار لازم است داشته باشيد و از نظر اقتصادی و شرايط تجاري در سطح بسيار بالايي باشيد و رقباي شما ناشی و بیاطلاع باشند، در آن حالت قادر خواهيد بود تا بدون داشتن ضريب بالايي از هوش هيجاني مدير خوبی محسوب شويد ولی در بازار کار معمولاً چنين شرايطی واقع نمیشود. از طرف ديگر نداشتن ضريب بالايي از هوش هيجاني، ميزان بالايي از هوش عقلي (IQ) را می طلبد. البته اين کار هم تنها تا زمانی که اوضاع و شرايط از روندی طبيعی برخوردار است و وضعيتی بغرنج و پيچيده به فضای کاری سايه نيفکنده، امکان پذير میباشد و در صورت بروز يک وضعيت سخت و يا روبرويي با يک مسأله پيچيده در امور کاری (تجاری) قادر نخواهيد بود تا بهترين راه حل ممکن را به منظور بهرهگيري بهينه و کامل از توانمندیهای کارمندانتان عملی کنيد.
بهرهمندي از هنر مديريت در آن است تا ديگران را در جهت به انجام رساندن برترين کار ممکن (در حد توانشان) و شکوفاسازی تواناييهايشان در حد کمال ياري داده و آنان را در عملی ساختن آنچه گفته شد رهنمون شويد و همانطور که میدانيم برای دست يافتن به اين هدف، داشتن ضريب هوشي بالا به تنهايي کافی نخواهد بود. با اين حال خبر خوب اين است که هوش هيجاني فراگرفتنی و قابل رشد و بهبود در هر سنی می باشد. تحقيقات نشان ميدهند که به طور متوسط ميزان ضريب هوش هيجاني افراد با افزايش سن آنها رو به ازدياد و فزونی دارد اما بايد به خاطر داشت که مهارتها و قابليتهای مورد نياز برای مديريت، که بر پايهي به کارگيری هوش هيجاني بنا نهاده شده، الزاماً در طول تجربيات زندگی و تنها از طريق اين دسته از تجربيات آموخته نشده و حاصل نميگردد.
برای مثال يکی از شکايات رايج و متداولی که به خصوص در مورد مديران شنيده ميشود نداشتن حس همدلی در آنان می باشد. اين افراد در صورت دريافت اطلاعات صحيح و مورد نياز و برخورداری از هدايت و پشتيبانی لازم قادر به فراگيری اين مهارتها خواهند بود. راهنمايي که اين افراد بدان نيازمندند برنامههايي خاص ميباشد که به صورت طبيعی در هنگام روياروييهای روزمره در محيط کار مورد استفاده قرار گيرد. در واقع، فرد در طي برخوردهای روزمره و با کسب تجارب در هنگام مواجه شدن با شرايط گوناگون در محل کار، می تواند مطالب بسياری را به طور طبيعی آموزش ببيند.
فردی که اين اشخاص به عنوان حامی و پشتيبان به آن نياز دارند فردی است که بتوانند با او راحت باشند. همچنين در صورتي که دچار اشتباهی شدند با او در ميان گذاشته و با کمک او بياموزند که چگونه از آن چه پشت سر نهادهاند درس بگيرند. اگر مديران به طور مداوم به توسعه و تقويت اين منابع و تمرينها بپردازند قادر خواهند بود تواناييهای ناشي از هوش هيجاني را بهبود بخشند. تواناييهايي که میتوانند برای سالها هم چنان باقی بمانند.»
خانم کولين بارِت Colleen Barrett)) سرپرست خطوط هوايي جنوب غربي دالاس آمريكا
1- «در اکثر مواقع احساس ميکنم که از درک شهودی بسيار بالايي برخوردار هستم و فکر می کنم که تا حدی قادر به خواندن حالات و روحيات درونی افراد میباشم. در واقع به اين توانايي خود بسيار اعتماد داشته و تکيه میکنم. میتوان گفت که حال و هوای هر يک از گروههای کاری تحتِ نظارت خود را خوب میشناسم و با آنها آشنا هستم. همچنين از انتظارات و توقعات کارکنانمان کاملاً آگاهم! بر اين باورم که به طور کلی همهي افراد با يک استعداد ذاتی خاص برای اين نوع از توانايي ذهنی (هوش هيجاني) به دنيا میآيند و در عين حال سرسختانه ايمان دارم که بهبود بخشيدن و افزايش مهارتهای ناشی از اين توانايي در گرو يادگيری و تجربه و تمرين مستمر میباشد. درست به همان شکلی که من نيز به تدريج و با مرور زمان در نحوهي استفاده و بهرهگيری از اين توانايي خدادادی پيشرفت کرده ام. چرا که همواره خواندهام، گوش فرا دادهام و به صورت دائمی و هوشيارانه در پی کشف و مشاهده بودهام. هم چنين به زبان اندام (طريقهي برقراری ارتباط از طريق حرکت دست و صورت…) و چگونگی برخوردها و عکس العملهای افراد با يکديگر به خوبی توجه کردهام. به ذکر مثالی در اين مورد توجه کنيد:
در يکی از روزها در حالی که سرگرم صحبت با يکی از متصديان امور اجرايي بودم او ناگهان از من پرسيد: چگونه آن کار را انجام دادهای؟ من در پاسخش در حالی که نمیدانستم از چه سخن میگويد، پرسيدم چه کاری را چگونه انجام دادم؟ منظورت کدام کار است؟ او به جلسهای اشاره کرد که هر دوی ما کمی پيشتر در آن حضور داشتيم، در آن جلسه من از يکی از مجريان که گزارشاتی را برای تحويل به اين متصدی در اختيار داشت پرسيدم که آيا حال مناسبی برای حضور در جلسه و ارائه مطالبش را دارد؟ و من اين سوال را در حالی پرسيدم که متصدی مربوطه گمان می کرد که اين کارمند بسيار خوب و سرحال است، اما سرانجام کمی بعد روشن شد که او شب قبل در زندگی شخصياش يک تجربهُ بسيار سخت و شديد عاطفی را از سر گذرانده است. هر چند در ظاهر اجرای او بسيار خوب پيش رفت، ولی از نظر من او بسيار سردرگم و پريشان و حتی میتوان گفت تا حدی حواسپرت می نمود. به احتمال زياد درک اين موضوع از جانب من بر اساس توجه بر چگونگی حالات و نحوه ارائه و طبقه بندی مطالبِ اين جوان بود، چرا که از قبل با آهنگ و نحوه ارائه کارهای او آشنا بودم و اين بار اين آهنگ تغيير کرده بود».
گردآوري و تنظيم: فاطمه زندي