سالها بود كه جانت براي معالجه سردردها و گرفتگي عضلات گردن و شانه به دكترهاي مختلف مراجعه كرده بود اما هيچ پزشكي نتوانسته بود تشخيص درستي بدهد. سرانجام بعد از 4 سال تلاش بينتيجه، جانت به يك روانكاو مراجعه كرد.
جانت داستان زندگياش را تعريف كرد. 36 سال داشت. مادر دو بچه بود و در يك اداره در سمت مدير تمام وقت كار ميكرد. همسرش وكيل بود. جانت و مادرش(وقتي كه زنده بود) خيلي به هم نزديك بودند. اما پدرش معتاد بود و رفتار نامتعادلي داشت و وقتي جانت 7 سالش بود، آنها را ول كرده و رفته بود. وقتي پدر رفت، جانت مسئوليت مراقبت از دو خواهر ديگرش را به عهده گرفت و مادرش تمام وقت مشغول به كار شد. سالها گذشت و جانت بزرك شد اما يك روز يك راننده معتاد مادرش را زير گرفت و او مادرش را هم از دست داد.
وقتي روانكاو از جانت درباره پدرش ميپرسيد او اصرار داشت كه اصلاً ناراحت و عصباني نيست. ميگفت كه از فوت مادرش هم خيلي ناراحت شده اما الان ديگر فراموشش كرده و به زندگي ادامه ميدهد. وقتي دكتر با جانت حرف ميزد او از خودش هيچ احساسي بروز نميداد. اما به تدريج معلوم شد كه هنوز هم از بحرانهاي عاطفي كودكياش رنج ميبرد و مرگ مادرش كه بر اثر بياحتياطي يك راننده معتاد بوده، خاطرات زندگي گذشته، پدر معتاد و فرارش را زنده ميكند. او در كودكي به خاطر ترس از رفتار خشونتآميز پدرش دچار يك نوع گسست عاطفي شده بود يعني ميل به فراموش كردن آن وقايع، باعث شده بود بدون اينكه متوجه باشد، از مواجهه با احساساتش فرار كند.
اما بعد از اين گفتگوها جانت متوجه قضيه شده بود؛ سعي كرد به جسمش و پيامهايي كه ميفرستاد گوش كند و احساسات واپس زده و خشمي كه سالها فروخورده بود را ببيند، دربارهاش صحبت كند و براي رفعش اقدام كند. با ادامه اين كار درد شانه و گردنش بهبود پيدا كرد و بعد از 8 ماه سردردهاي ميگرنياش هم از بين رفت.
***
احساسات مثل نقشه راهنمايي براي كشف جهان درون ما هستند. خنده، انعكاس فيزيكي خوشحالي و گريه واكنش به غم و اندوه است. احساسات ديگر هم در بدن ما واكنش ايجاد ميكنند، بعضي از اين واكنشها مثل خنده و گريه به راحتي قابل تشخيص و بين همه افراد مشتركند، اما بعضي ديگر پنهان بوده و از فرد به فرد متفاوتند. آگاهي از واكنشهاي جسم به احساسات براي بهبود كيفيت زندگي حياتي است. هر چه بيشتر بتوانيد فعل و انفعالات دروني خود را تشخيص دهيد و به كلام درآوريد، بيشتر ميفهميد كه چه موقع بايد در رفتار و رويه يا نوع روابط خود تجديد نظر كنيد. در نگاه افراطي نسبت به احساسات عدهاي به شدت تابع احساساتاند و زندگي خود را بر اساس آن تنظيم ميكنند و در نقطه مقابل، عدهاي آن را به كلي نفي ميكنند و فاقد ارزش كاربردي ميدانند. اما آيا واقعاً همينطور است؟
الان كجا هستم؟
احساسات مثل يك راهنما هستند. وقتي يك نياز برآورده نميشود اين احساس ماست كه به ما اخطار ميدهد. مثلاً وقتي احساس تنهايي ميكنيم يعني اينكه نياز ما به ارتباط با ديگران برآورده نشده است. وقتي احساس طرد شدن ميكنيم نياز ما به مقبول بودن برآورده نشده است. در واقع احساسات حكم يك رادار را براي ما دارند و پرواز كردن بدون آن يا بيتوجهي به علائمي كه ميفرستند، ميتواند ما را سرگردان كند يا حتي به سقوط بكشاند.
ايست! جلوتر نيا!
وقتي ما نسبت به رفتار ديگران احساس بدي پيدا ميكنيم، در واقع اخطاري دريافت كردهايم. با تشخيص درست احساس خود، ميتوانيم واكنش مناسبي نسبت به وقايع و رفتارها از خود نشان دهيم. تحليل صحيح احساسات و ريشه يابي آنها در معاشرتها به ما كمك ميكند حريمهاي شخصي خود را به روشني و به درستي معلوم كنيم و مانع از پيشروي نابهنگام يا نابجاي افراد به حوزه رواني خود شويم.
ميدانم چه ميگويي!
همانطور كه مشاهده دقيق احساسات خودمان در معاشرتها اهميت دارد، آگاه شدن نسبت به احساسات ديگران نيز براي رسيدن به يك رابطه سالم و متعادل مهم است. مثلاً تغييراتي كه در چهره يا تن صداي افراد به وجود ميآيد، انواع مختلفي از احساسات را منعكس ميكند. اگر كسي به نظر غمگين برسد، در واقع دارد به ديگران علامت ميدهد كه اوضاع عادي نيست و احتمالاً به كمك احتياج دارد. از طرفي وقتي به واسطه همين علائم، از وجود يك مشكل عاطفي خبردار ميشويم و عكسالعمل نشان ميدهيم، در واقع طرف مقابل را متوجه اين مسئله كردهايم كه برايش اهميت و ارزش قائليم و حرفش را ميفهميم و همين نوع ارتباط، پيوند افراد را با هم محكمتر ميكند.
چه بايد كرد؟
قدم اول در رفع هر مانعي، شناخت وضعيت است. شناختن و تشخيص احساساتي كه غالباً با آنها درگير هستيم يعني احساسات پايه و متداولي مثل غم، شادي، ترس، عشق و نفرت، يك گام اساسي براي رفع بعضي از مشكلات جسمي به شمار ميرود. بنابراين سؤالي كه هميشه ميتوانيد از خود بپرسيد اين است كه «الان چه احساسي دارم»؟ و به آن جواب بدهيد. اگر نتوانستيد جواب روشني پيدا كنيد، احتمالاً يك جاي كار ايراد دارد و بايد بيشتر در درون خود عميق شويد. متأسفانه اكثر مردم همين مشكل را دارند. نميتوانند احساسات خود را به درستي تشخيص دهند. در بيشتر موارد دچار يك نوع كرختي عاطفي هستند؛ ارتباطشان با خودشان قطع شده، درهاي ارتباطي را بستهاند. بياحساس شدهاند يا اينكه فقط عواطفي مثل خشم و اندوه را تجربه ميكنند. در حاليكه يك انسان سالم، به تمام احساسات خود از خوشحالي گرفته تا ناراحتي، دسترسي دارد، جلويشان را نميگيرد و به آنها توجه ميكند.
اما احساسات پيچيدهاند. اين طور نيست كه سر و كلهشان پيدا شود و هر وقت خواستيم بروند چون تا عامل ايجاد شدن آنها باشد آنها نيز با ما هستند. و اين عامل لزوماً و هميشه بيروني نيست. بنابراين لازم است ابتدا، و به جاي نفي كردنشان، قبول كنيم كه وجود دارند، علت وجودشان را بفهميم و پيامشان را درك كنيم. اگر احساسات خود را پس بزنيم، آنها هم ما را پس ميزنند و گاهي بدون اينكه خودمان بدانيم زندگي ما، ذهن و جسم ما را تحت كنترل خود ميگيرند. توجه به نكات زير ميتواند راهگشا باشد.
1-هر روز چند بار از خود بپرسيد چه احساسي داريد. به خود و جسمتان توجه كنيد. اگر بلافاصله جوابي نيافتيد، صبور باشيد و به سؤال ادامه دهيد
2-بدن خود را بررسي كنيد. آيا جايي هست كه در آن احساس تنش يا ناراحتي كنيد؟ سعي كنيد علت آن و پيامش را درك كنيد.
3-زندگي خود، وضعيتي كه اكنون در آن هستيد، روابطي كه داريد، همه را بررسي كنيد. آيا احساس رضايت ميكنيد؟ اگر اين طور نيست، سعي كنيد دليلش را پيدا كنيد.
4-روند مشاهده خود را يادداشت كنيد. اين كار كمك ميكند نقاط گره و انسداد عاطفي خود را تشخيص دهيد و براي رفع آن اقدام كنيد.
مواجه شدن با خود، با نيازها، نگرانيها، عواطف و دغدغههاي آشكار و پنهان خود، به صبر و حوصله نياز دارد و راهي است كه بسته به عزم و تلاش ما ميتواند طولاني يا كوتاه باشد. اما به هر صورت براي بهبود «بودن» خود و تغيير وضعيتي كه در آن هستيم به ناچار بايد اين راه را طي كرد. و البته هر چه زودتر اقدام كنيم، بهره بيشتري از زندگي خواهيم برد.
ترجمه و تنظيم: مريم مداح
منبع: مجله going bonkers?