“ازدواج با يك نفر، ازدواج با سرنوشت او و شريك شدن در همهي مسايل و نتايج اوست.”
(برگرفته از كتاب يك يكي )
زن و مرد جواني وارد شهر كوچكي شدند. اهالي شهر، با تعجب بسيار زياد ديدند كه هر يك از آن دو سر ريسماني را در دست دارد كه به دور گردن ديگري بسته شده است! به همين دليل اگر مثلاً زن حركتي ميكرد مرد به دنبال او كشيده ميشد و اگر مرد كاري انجام ميداد، زن هم خواهي نخواهي، در آن كار داخل ميشد! مردم شهر كه شگفتزده شده بودند آن دو را دنبال كردند ولي هرچقدر حركات آنها را زير نظر گرفتند متوجه نشدند ماجرا از چه قرار است.
پس نزد حاكم شهر رفتند و موضوع را با او در ميان گذاشتند. حاكم آنها را زير نظر گرفت و ديد كه همهي كارها را باهم انجام ميدادند و اگر هم ميخواستند كارهاي متفاوتي انجام دهند كشش طنابها بر گردنهايشان، به آنها يادآوري ميكرد كه حد و اندازهي كارهاي متفاوتي كه ميتوانند انجام دهند چقدر است! اما چون او هم نفهميد حكمت كار زن و مرد چيست. سرانجام آن دو را نزد خود فراخواند و علت را جويا شد. وقتي زن و مرد، مسئلهاي را كه در شهر پيچيده بود، از زبان حاكم شنيدند، خنديدند و گفتند: مگر نميدانيد زن و شوهر در همه چيز باهم شريكند و سرنوشت آنها به هم گره خورده است؟ ما ميدانيم هر كاري انجام دهيم بر ديگري اثر ميگذارد و خواهي نخواهي در نتايج تصميمگيريها و عاقبت زندگي همديگر شريك ميشويم، پس شرايطي ايجاد كردهايم كه هميشه طرف مقابل بتواند ببيند همسرش او را در چه آينده و تقديري داخل يا گرفتار ميكند، و در واقع چه سرنوشتي را برايش رقم ميزند!!!
اين داستان كه خالي از حقيقت هم نيست، مرا به ياد سخني از حضرت امام صادق(ع) مياندازد كه ميفرمايند: زني كه به همسري خويش انتخاب ميكني، مانند قلادهاي است كه به اختيار بر گردن خود ميافكني، با عقل و بصيرت نگاه كن كه به چه چيزي گردن مينهي(1). اين كه زن و شوهر در بسياري چيزهاي ظاهري باهم شريك ميشوند بر كسي پوشيده نيست. چيزهايي مثل محل زندگي، امكانات مالي، تفريحات و معاشرتها، مشكلات و بيماريها و امثال اينها. اما حالا دري جديد باز شده كه چشمانداز جديدي را به ما نشان ميدهد، اين كه زن و شوهر در سرنوشت و تقدير همديگر هم شريك ميشوند و راستش من فكر ميكنم همين بخش است كه انتخاب همسر را تبديل به انتخاب سرنوشت ميكند. ازدواج را تبديل ميكند به نقطهي عطفي در زندگي. چون انسان علاوه بر آن كه تحت تأثير اعمال، رفتار، پندار، كلام و ساير مسايل خود است، وارد جادهاي ميشود كه در آن تحت نفوذ همهي مسايل و نتايج زندگي شخص ديگري هم قرار ميگيرد و سرنوشتش با او گره ميخورد. حتماً ميدانيد سرنوشت به چه معناست؟ براي طرفداران جبر، سرنوشت تقديري است كه برايمان نوشته شده و از ديدگاه طرفداران اختيار، سرنوشت ميتواند نتايج تصميمها و اختيارات خود ما باشد. اگر هردوي اينها را دو روي يك سكه در نظر بگيريم، ميتوان گفت در ازدواج ، تقدير و نتيجهي تصميمات دو نفر، به هر حال با هم گره ميخورد. پس دقت كنيم و اگر مايل به شريك شدن در همهي مسايل و نتايج يك نفر نيستيم، به نظرم اصلاً به سراغ ازدواج با او نرويم، چون انگار در بطن رابطهي ازدواج، چيز اسرارآميزي هست كه ما به اندازهي كافي آنرا نميشناسيم شايد چيزي نظير اين كه با چنين شراكتي در سرنوشت فردي ديگر، اثر و ردي بر روح باقي ميماند كه روح هميشه آنرا با خود حمل ميكند و بسته به اين كه آن فرد چه كسي است و سرنوشتش چه سرنوشتي است اين اثر ميتوان مثبت باشد يا مانند اثر يك زخم بر بدن، به صورت منفي هميشه باقي بماند! البته چنين اثري از ديد اديان پنهان نمانده، در دين اسلام تأكيد بسيار بزرگي شده كه يك نمونهاش ذكر شد.
در دين زرتشت ميبينيم كه ازدواج را امري جاودان ميدانند كه زن و شوهر در آن عهد ميكنند در هر كاري كه انجام ميدهند هم بهره باشند تا جايي كه حتي اين اعتقاد وجود دارد كه اگر زن نتواند توبه كند شوهر ميتواند به جاي او اين كار را انجام دهد. از طرف ديگر سخن حضرت مسيح(ع) را داريم كه ميفرمايند: در آغاز خلقت، پروردگار مرد و زن را آفريد و دستور داد مرد از پدر و مادر خود جدا شود و براي هميشه با زن خود يكي شود. به طوري كه آن دو نفر ديگر دو تن نبوده بلكه يك تناند. به نظرم اشاره به يك «تن» شدن، نوعي يكي شدن را به همراه دارد و طبيعي است كه يك نفر يك سرنوشت داشته باشد دقت كنيم كه برخلاف تصور خيلي از ما، فضاي ازدواج، فضاي يگانگي است. يعني اساس آن بر اين استوار است كه دوها را چنان در هم بياميزد كه يك بسازد. خودخواهيها را بشكند و دو طرف را وادار كند كه به جاي فكر كردن به خير و صلاح يك نفر، به دو نفر بينديشند به همين دليل، از همان ابتدا بايد كسي را انتخاب كنيم كه بخواهيم و بتوانيم در سرنوشتاش سهيم شويم كسي كه لااقل هدف و ايدهآلاش مانند هدف و مقصد خود ما باشد و گرنه دركشاكش بين دو نفر كه سر قلادههاي يكديگر را در دست دارند و هر يك ميخواهد به مقصد خود برسد آنچه باقي ميماند چيزي نيست، جز خفه شدن!
متأسفانه بسياري از ما وارد زندگي مشترك با كسي ميشويم كه سرنوشت و اعمالاش مطلوبمان نيست و در نتيجه آگاه يا ناآگاه وارد يكي از اين حالت ها ميشويم:
يا به بازي ادامه ميدهيم، يعني انرژي و توان خود را در راه تحمل حل مسايل، درگيريها مشكلات و تخريب روح و روان و جسم خود به كار ميگيريم و يك زخم بزرگ بر روح خود باقي ميگذاريم. يا بازي را متوقف ميكنيم كه البته با تمام شدن ظاهري موضوع، جريان آن بر سرنوشتمان متوقف نميشود و زخمهاي عميق، ممكن است ميكروب جذب كنند، دوباره خونريزي كنند يا… و به هر حال بهاي سنگين مداواي آنها را بايد بپردازيم. حالت سوم هم اين است كه ظاهراً در كنار هم ميمانيم اما در باطن، از نظر روحي رواني و حتي جسمي خود را در بيرون ارضاء ميكنيم. ظاهراً با هم هستيم اما باطناً هر كس جدا و به دنبال كار خود و برنامههاي تكي خود است كه اين هم يعني مدام دروغ گفتن به خود، به جامعه، به فرزندان، و مدام نقش بازي كردن و صرف انرژي براي دوگانه زندگي كردن! اين وسط مشغوليتهايي هم كه براي خود پيدا ميكنيم، گاهي مثل يك تلهي بزرگتر عمل ميكنند كه نيرو و زمان ما و حتي طرف مقابلمان را ميبلعند كه البته در اين حالت هم مسئول اين هرز انرژي ما هستيم و بازتاب منفي آن به خود ما هم ميرسد چرا كه بخشي از سرنوشت او را نيز ما ساختهايم.
با همهي اينها، مهمترين نتيجهاي كه ميتوانيم بگيريم، نوعي هشدار مؤثر در اين زمينه است كه با هر كسي، بدون شناخت و بررسي كافي تن به ازدواج (و البته به رابطهي جنسي) ندهيم. حتماً بدانيم او مسافر چه راهي، به دنبال رسيدن به چه هدف و مقصدي است و احتمالاً چه سرنوشتي را دنبال خواهد كرد، اما چيز ديگري كه در اين سخن نظرمان را جلب ميكند رازي است كه در مفهوم ازدواج نهفته است! ازدواج واقعاً چه معنا و مفهومي دارد؟ چه ميشود كه بر قرار كردن نوعي رابطه با يك نفر ديگر، دهها پيوند نامرئي ديگر را هم با او برقرار ميكند؟ چرا قدرت اين رابطه تا اين حد زياد است كه سرنوشت، نتايج و همه مسايل ما را تغيير ميدهد؟ اين قدرت از كجا نشأت ميگيرد و معناي حقيقي آن چيست؟(2)
تأليف: ركسانا خوشابي
پي نوشت:
1ـ اصول كافي، ج 5 ص 332، مجلة البضاء ج 3 ص 86
2ـ پاسخ به سؤالات و ادامه مباحث را ميتوانيد، در كتاب (يك يكي) نوشته مؤلف، دنبال كنيد