اين سئوال از آن جهت نيست كه خود را به شما معرفي كنيم ، بلكه اين سئوالي است كه است شما بايد از خودتان بپرسيد تا با تلاش در راه پاسخ به اين سئوال فصل جديدي از زندگي را تجربه نماييد. فصلي كه در آن گرد بادهايي خواهند ورزيد كه كاخهاي پوشالي ذهن را زيرورو خواهند نمود . تنها آن چيزي پايدار خواهد ماند، كه اصالت داشته و همچنين ردپايي از پاسخ اين سئوال را در خود داشته باشد بررسي اين سئوال، انگشت برروي اساسي ترين مشكل انسان خواهد گذاشت. مشكلي كه ساير مشكلات رااز ميان خواهد برد و در نتيجة برداشتن مشكل اصلي،هزاران سايه و نيم سايه كه در ذهن،مشكل ساز شده رابرطرف خواهد كردپرداختن به همين سئوال ساده توجه را به حوزهايي ميكشاند كه فرد را هوشيار به مسائل اطراف خويش كرده ، راه حلهاي دور از دسترس را دست يافتني كرده و مسير دست و پنجه نرم كردن با مشكلات را نشان مي دهدحال از كجا شروع كنيم؟ چگونه از اين سئوال، مشكلات را شناسايي كنيم؟
بگذاريد از اينجا شروع كنيم كه بيشترين سئوالي كه ما از خود داريم چيست؟ بيشترين موضوعي كه فضاي زندگي روزمره ما را به خود معطوف نموده چيست؟
خود را جاي دختر يا پسري بگذاريم كه دوره دبيرستان را سپري كرده، كنكور دانشگاه راپشت سرگذاشته و در حال تجربه نقطه عطف زندگي خويش مي باشد بياييد حدس بزنيم …..
از خواب بيدار مي شود ساعت 10:30 يا 11 صبح است با بيحوصلگي به سمت تلويزيون يا ضبط صوت ميرود آنرا روشن مي كند كانالهاي تلويزيون را بي هدف عوض مي كند و يا نواركاست را جلو و عقب مي برد و به دنبال آواي دلخواهش در اين ساعت صبح مي گردد ويا… . سپس تصميم مي گيردآبي به سرو صورت بزند ، راديو، تلويزيون يا ضبط روشن است و فقط محيط را پر سر و صدا ساخته است . در همين حال كه مشغول خشك كردن صورت خويش است چشمانش به تلفن مي خورد، از ذهنش مي گذرد كه تماسي با دوستش داشته باشد. جالب است كه شب گذشته مدتي طولاني با همين شخص تلفني صحبت كرده بود . ولي الان هم احساس مي كند كه بايد با وي صحبت كند. يك نوع خلاء، يك نوع نياز و شايد يك داروي رفع اضطراب باشد. احساس گرسنگي مي كند به آشپزخانه مي روداگر غذايي روي ميز بود از آنها مي خورد و اگر ميز چيده نشده بود در گنجه ها جستجو ميكند كه بيسكويت و يا شيريني پيدا كند؟ همانطور كه در حال خوردن و يا نوشيدن است گوشي تلفن را برداشته و شماره منزل دوستش را مي گيرد، با او قراري براي بعد از ظهر مي گذارد. با اينكه دير از خواب بلند شده با ناهار، تلويزيون و كمي خواب ! بعدظهر را مي گذراند تا وقت قرار فرارسد. حالا كجا بروند ؟ برنامهايي ندارند ، سينماها كه فيلمهاي جذاب ندارند ، پاركها آنقدر شلوغ هستند كه مورد توجه نيستند؟ قدم زدن جلوي ويترين مغازهها و تنها ديدن زرق و برق اجناس، چرا كه پولي در جيبهايشان نيست و قدرت خريدي ندارند. اين دور تسلسل در زندگي ايشان جاري است واگر لحظه ايي با خود تنها بوده و خواب نباشند از خويش خواهند پرسيد … آخرش چي ؟
اكنون زماني است كه بايد به دانشگاه برود و در غير اين صورت بايد طعنة اطرافيان را تحمل كند. خدمت سربازي و پس از آن يك آينده نامعلوم؛ ادامه تحصيل، بازار و كارمندي، مواردي است كه ذهن او را اشغال مينمايد. اگر شخص مورد نظر ما دختر باشد مسئله جوابگويي به خواستگاران و خانواده نيز مطرح ميشود. تمام اين افكار در ذهنش دور ميزند و او را درمانده ساخته است. اين تصويري متداول از اين فضاي سني است. بيايم خود را جاي كسي بگذاريم كه در دانشگاه درس ميخواند؛ او چه فضايي را تجربه ميكند؟
دانشجوي ما نيز شب قبل با دوستش صحبت كرده و آنچه كه در روزگذشته اتفاق افتاده و مسائلي كه فردا قرار است انجام دهند را مطرح ميكنند . سپس براي فردا قرار مي گذارند كه با هم به دانشگاه بروند . در طول روز در كلاس، يا در حالت كِسلي وخواب آلودگي است، يا در حال جزوه نوشتن؛ آنهم براي اين است كه به خواب نرود . گاهي اوقات نيز كه استاد به موضوع جالبي در بستر وقايع روزمرة جامعه اشاره مي كند، ناگهان گوشهايش تيز مي شود و از خواب مي پرد، مخصوصا اگر موضوع مربوط به اشتغال و يا ازدواج باشد . پس از كلاس با دوستان و همكلاسي ها درگوشه ايي مي نشينند. يا دور ميز غذا در سالن ناهار خوري به مرور وقايع و تمسخر گرفتن آدمها پرداخته و صداهاي خنده است كه از اين گفتگو ها بلند مي شود . بعضيها هم با جديت به تجزيه و تحليل وقايع روز پرداخته و با حرارت موضوعات را نقد مي كنند. در حال برگشتن به منزل در تاكسي ، اتوبوس يا مترو نشسته وبه آنچه در سوي ديگر شيشه است، بي هدف نگريسته و به تصاوير سرگردان ذهنش نگاه ميكند. در اين افكار از خودش ميپرسد : بعد از آنكه درسم تمام شد چكنم؟ آيا كار پيدا ميكنم؟ اگر هم راستا با مدرك تحصيلي ام شغلي پيدا نكنم چه؟ با چه كسي ازدواج خواهم كرد؟ اصلاً اين موقعيت پيش ميآيد؟ . . .
بيشتر از اين جلو نميرويم. در هر مقطع سني به شكلي اين هويت مبهم و تعريفي كه هر كس از وضعيت خويش دارد، به چشم ميخورد ، مخاطب ما شما هستيد: از خود بپرسيد من كيستم؟تا بتوانيد با اين سئوال كليدي مشكلات خويش را به مسئله تبديل كنيد. ازخود بپرسيد :
من كيستم؟
و ادامه دهيد ، چه كار بايد بكنم؟ چه كار نبايد انجام دهم؟ با چه موضوعاتي روبرو هستم؟
من كيستم؟
چرا نمي توانم برنامه ريزي داشته باشم؟ نظم داشته باشم ، حداقل خودم از خودم راضي باشم ؟.
من كيستم؟
چرا تا اين حد گرفتار تنبلي هستم ؟ چه كاري بايد انجام دهم كه فعال و بشاش باشم ؟
من كيستم؟
چه كسي مي تواند به من كمك كند؟ الگوي من چه كسي است؟ جا پاي چه كسي بگذارم تا بتواند مرا به منزل و مقصودم برساند .؟
من كيستم؟
اصلا اين اجتماع كه در اطراف من ميباشد چه ساختاري دارد ؟ در آن چه ميگذرد ؟ اين جريانها از كجا نشات ميگيرد ؟ اين همه كانالهاي ماهوارهاي كه فضاي ذهن مرا با تبليغات پراكنده پر كرده چه اصالتي دارد؟ چگونه تحليل كنم ؟ اين جريانها چه كمكي به من مي نمايد؟.
من كيستم؟
چه كسي مي تواند به من آموزش دهد؟ من در اين آموزش چه نقشي دارم؟ چرا شيوهاي آموزشي مرسوم تا اين حد كسالت آور است؟
من كيستم؟
اصلا نمي دانم بينش و عقايدم بر چه محوري است؟ كتابهاي زيادي از منابع غرب تا شرق در اطرافم وجود دارد هر كدام چه مي گويند ؟ براي من چه دارند؟ آيا سعادت مرا تامين مي كنند . آيا آرزوهايم را برآورده مي كنند ؟
من كيستم؟
:
توهماني هستي كه
اين سئوالات توست.
اين آينه توست بدون زنگار .
آينهايي با بينهايت بْعد .
آينهايي كه روزي از ان عبور ميكني.
آنرا تجربه كن.
پس شروع كن و از خود بپرس:
«من كيستم؟»
و با سئوال همراه شو و در هر لحظه جواب را در خود بياب .