ميداني چرا فكين و دندانها و لبها، همچون درهايي پي درپي. زبان را محصور كردهاند؟ و فاصلهي حنجره با لبها و حنجره و مغز چه ميگويد؟ در گفتن تآمل كن كه تحمل نگفتن، آسانتر از تألم افتادن است. استخراج از كتاب كلام خلاق
مردي در بازار شهر، مدام در حال حرافي بود، به يكي غر ميزد، چاپلوسي ديگري را ميكرد، با دروغ كالايش را گرانتر ميفروخت. به ديگري ناسزا ميگفت و كاسبهاي ديگر را مسخره ميكرد، و خلاصه لحظهاي از سخن گفتن، فارغ نميشد. مر ناشناسي ولي خردمندي كه شاهد رفتار او بود نزد او رفت و گفت: اي مرد مشورتي با تو دارم، مرد با تعجب به ناشناس نگاهي كرد و گفت: بگو، ناشناس گفت: حيوان درندهاي دارم كه نميدانم با آن چه كنم؟ آيا به نظر تو صلاح است آن را با خود به اين بازار بياورم يا در شهر رها كنم؟ مرد با وحشت به ناشناس نگريست و گفت: مگر ديوانه شدهاي؟ مسلم است كه نميتواني و نبايد حيوان درندهاي را به همراه خود به اين بازار بياوري! مگر نميترسي او مردم بازار. يا حتي خود تو را بدرد و بخورد؟!
خردمند ناشناس گفت: البته كه ميترسم، منتها در عجبم تو چگونه جرأت كردهاي زبان درندهي خود را به همراه خود به بازار آوري، بدون آن كه بترسي خودت يا ديگران را بدرد يا بخورد؟!!!
حتماً ميدانيد كه احاديث و روايات بسياري دربارهي كنترل و مهار زبان و مراقبت از آن وجود دارد. اما آيا زبان، واقعاً شبيه حيوان درنده و وحشي است كه ممكن است صاحب خود يا ديگران را دريده يا ببلعد و تا به اين اندازه، خطرناك و خطر آفرين باشد؟
حضرت علي(ع) ميفرمايند: «زبان در دهان مانند حيوان درندهاي است. اگر رهايش كني، تو را ميخورد». و در جاي ديگر سفارش ميكنند: «هيچ چيز سزاوارتر از اين نيست كه انسان، زبان خود را به بند كشد و آن را در دهان خويش زنداني كند».
واضح است كه اگر حيوان درنده و خطرناكي در اطرافمان پيدا شود، چارهاي جز زنداني كردن و در قفس قرار دادنش نداريم، و حتي اگر خيلي خيلي درنده و خطرناك باشد، حتي شايد در قفس هم به پايش وزنه سنگين ببنديم! اما آيا چنين تدابيري براي زبان هم لازم است؟
خوشبختانه خيلي پيش از آن كه ما به فكر تدبير براي مهار و به بند كشيدن زبان بيفتيم. اين كار انجا شده! يعني زبان، در محوطهي دهان بوسيله ميلههايي، كه همان دندانها، لبها و فكين هستند، زنداني شده و امكان خروج و فرار ندارد! جالب اين جاست كه زبان، بدون آن كه ظاهراً در معرض تهديد و خطر باشد، در محاصره قرار گرفته، در حاليكه اكثر اعضاي بدن و جلوه توسط ندهها محافظت ميشود، يا مغز كه توسط استخوان سفت و سخت جمجمه. حفظ ميگردد و همين طور الي آخر. از طرفي برخي از اعضا نياز به برقراري ارتباطي با محيط بيرون ندارند، مانند مري، معده، كبد و…كه بدون ارتباط مستقيم با محيط خارج از بدن، كار خود را انجام ميدهند و در نتيجه قرار داشتنشان در محفظهي بدن، كاملاً طبيعي به نظر ميرسد. اعضايي از بدن هم كه اساساً براي ارتباط با محيط بيرون طراحي شدهاند نيازي به محافظت ساير اعضاي بدن ندارند، مانند دستها، پاها، انگشتان و…مگر آن كه ا مكان آسيب خوردگي وجود داشته باشد و محافظي براي عضوي مثل چشم نيز قرار داده شده باشد.
اما زبان، با وجود آن كه در مقايسه با تخم چشم، مايع مياني گوش، قلب و مغز و…آسيبپذير نيست، و در عين حلا با محيط بيرون از بدن سر و كار دارد، كاملاً مثل يك زنداني خطرناك يا مهم، در محاصره دژها و ديوارهاي طبيعي قرار گرفته و در فضايي بسته محصور شده است! آيا اين در بند شدن طبيعي، خبر از ضرورت در بند كشيدن ارادي ندارد؟
حضرت محمد (ص) ميفرمايند:«نجات مؤمن در حفظ و مراقبت از زبان است». و در حديث ديگري از ايشان ميبينيم كه در «هيچ كس از خطر گناهان سالم نميماند، مگر اين كه زبانش را حفظ كند». و تقريباً فرهنگي وجود ندارد كه در آن ضربالمثلهايي مانند زبان سرخ سر سبز ميدهد بر باد، رايج نشده باشد. آيا اين همه تأكيد و سفارش نشان از ضروري بودن و يا حتي حياتي بودن مهار و كنترل زبان ندارد؟
هر زمان، به اين همه دژ و حصار طبيعي براي زبان، فكر ميكنيم، حفاظتي دو سويه در ذهنم تداعي ميشود، از يك سؤء محافظت اطرافيان، از آفتهاي زبان ما، و از طرف ديگر، حفظ خودمان، از نجات مخرب بكارگيري غلط آن.
و اما حنجره، حنجره نيز يكي از اعضاي اصلي و مهم گفتاري محسوب ميشود كه نقش رابط، و وظيفهي هماهنگ كنندگي ميان مركز فرمان و كنترل (يعني مغز) و مراكز صوتي و تنفسي (يعني تارهاي صوتي و دم و بازدم و ديافراگم) و نيز دهان و لبها را برعهده دارد. حنجره يا گلو ناحيهاي است كه كلام ما در آن ناحيه در آستانه ظهور و آشكاري قرار ميگيرد و اين آشكاري زماني كامل ميشود كه كلام از لبها خارج ميشود. اما آنچه كلمات را سازمان ميدهد مغز است و اگر كلامي كه ميخواهد به صورت ارتعاش صوت از لبها خارج شود، با كمي تأمل گويند، آواي از فيلتر مغز عبور كند، در واقع انرژي، به شكلي مهار شدهتر از انسان صادر خواهد شد.
در واقع ميخواهم «حيوان درنده» را سمبل يا نشانهي نوعي انرژي مخرب در نظر بگيرم، كه اگر توسط مغز، فك، لبها و دندانها، جلوي خروج يكبارهي آن گرفته نشود ممكن است با شدت زياد رها شود و تخريب زيادي به بار آورد. به همين دليل چنين حصارهاي طبيعي جلوي زبان قرار داده شده تا به عنوان موانعي بر سر راه زبان قرار گيرند و كلام و سخن ما را تا حدودي كنترل كرده، حركت زبان را محدود كنند يا سرعتش را كاهش دهند تا نتواند با سرعت زياد و غيرقابل پيشبيني. كلمات را بيرون بريزد. شايد ايجاد اين محدوديتها فرصتي فراهم كند تا سخن، قبل از آن كه توسط اجزاي توليد صدا، بر لبها جاري شود، از فيلتر مغز و مراكز كنترل عبور كند و متعاقب آن، يا اصلاً «گفته نشود» و يا در محتوايش تغييري حاصل گردد.
تقريباً در بيشتر توصيههايي كه دربارهي كلام وجود دارد، لحظهاي مكث و درنگ پيش از گفتن به چشم ميخورد. اين كه ضرورت و هدف گفتن سخن، بررسي و سنجيده شود. تبعات و نتايجاش هم بررسي شود و سپس بيان شود خردمندان مصر و چين و ايران و هند و تبت در اين زمينه تا بدان جا پيش رفتهبودند كه هميشه به شاگردان خود ميآموختند كه سخني بر زبان نياورند مگر آن كه سازنده و خردمندانه باشد و براي سنجش اين كه كلامي خردمندانه هست يا خير، معياري به اين شكل تعيين كردند: «آيا در اين كلام حقيقت هست»؟،«آيا در اين كلام، محبت هست»؟ و «آيا بيان آن ضرورت دارد»؟.
و اگر حقيقت دارد اما محبت ندارد، پس بيان آن،ضرورتي ندارد!
ظاهراً آنان بهتر ميدانستند كه تبعات و عواقب گفتن كلام بيثمر يا مخرب از تحمل درد نگفتن، وحشتناكتر است!
تأليف: ركسانا خوشابي